خوبی‌ها را در جیب‌هایم بریز

کیانا مربی هروی از رامسر هم در دل نوشته ای عاشقانه به امام رضا(ع) می گوید:
من خیلی خیلی خوشحالم که می‌توانم از ستاره‌ها بالاتر بنشینم و با تو حرف بزنم. خوشحالم که می‌توانم شانه‌به‌شانه روی کلمات راه بروم و مهتاب را لمس کنم و بهترین شعرهایم را با صدای بلند برایت بخوانم. پرنده‌های دوره‌گرد را تو به مقصد می‌رسانی و به آن‌ها پناه می‌دهی و با روی باز از ما و مردم پذیرایی می‌کنی. باران گریه‌های چه کسی است، گل سرخ عطر که را دارد و خورشید برق نگاه کیست؟ ای امام هشتم من، مرا در پیراهن کودکی‌ام ببین و کنار آیینه‌ها بنشان و دست‌هایم را از عطر دعا پر کن. همة خوبی‌ها را در جیب‌هایم بریز و سنگ‌های سرسخت را از سر راهم بردار و یکی از درهای سبز بهشت را به رویم باز کن. ای آن‌که ابرهای کبود به یاد تو در آسمان راه می‌روند و ای آن‌که زیباتر از تو کسی نیست. به دردِ و دل‌هایی برس که آن‌ها را فریادرس نیست. از عشق تو پلی می‌سازم که مرا به تو برساند، از نام تو خانه‌ای بنا می‌کنم که پای هیچ طوفانی به آن نرسد و از نگاه تو صبحی دیگر می‌آفرینم که خورشیدی هرگز غروب نکند.



نويسنده : سارینا گری


دلم برایت خیلی تنگ شده!

آرین محسنی از زیراب نیز در قالب درد دلی ساده و صمیمی مشکلات روزانه خود را با امام رضا(ع) بیان کرده است.
در نامه این نوجوان روشن دل آمده است: من آرین هستم از شهر زیراب. ما بچه های نابینا نمی توانیم حرم زیبایت را ببینیم و از دور نمی توانیم گنبد طلایی و پرنورت را ببینیم. امام رضا(ع) دلم برایت خیلی تنگ شده. امیدوارم به زودی بتوانم بیایم و گنبد طلایت را حس کنم و با تو درد دل کنم.
من تلاش می کنم تا درس بخوانم ولی نداشتن امکانات لازم و کمبود کتاب های مخصوص نابینایان و توجه نکردن به من در این شهر کوچک باعث می شود، هر روز صبح با مادرم از زیراب به ساری بروم تا بتوانم درس بخوانم. حالا امام رضا از تو می پرسم، آیا درست است من که چشم بینا ندارم باید این همه مشکلات را تحمل کنم تا درس بخوانم؟ امام رضا از خدای خود بخواه که مسئولان آموزش و پرورش استثنایی بیشتر به ما توجه کنند و کسی به فکر ما بچه های آسمانی باشد...



نويسنده : سارینا گری


من همیشه در حرم پرواز می کنم

آلاء فتاحی از ماهشهر خوزستان از زبان یک کبوتر نوک طلایی و در گروه سنی 7تا10سال به امام رضا(ع) نامه می نویسد.
در نامه او آمده است: امام عزیزم سلام. من یک کبوتر هستم که در حرم امام رضا زندگی می کنم. من همیشه در حرم پرواز می کنم و تا به حال انسان های خوب زیادی را دیده ام و انسان های بد را هم کم دیده ام. منظورم از انسان های خوب کسانی هستند که به دعا و راز و نیایش و نذر و نیاز با خدای خود می پردازند و به ما کبوترها هم دانه گندم و خوراکی های دیگر می دهند...



نويسنده : سارینا گری


این همه کبوتر مال کیه؟

محمد حسام حیدرپور از بابل در گروه سنی 7تا10سال در دلنوشته ای به امام رضا(ع) می نویسد:
امام رضا(ع) پارسال وقتی که همراه بابابزرگماز شالیزار می آمدم، یک کبوتر شاهی پیدا کردم. شب توی تلویزیون گنبد طلایی تو را نشان می دادند. توی حیاطت پر از کبوتر بود. از مادرم سوال کردم: این همه کبوتر مال کیه؟ مادرم گفت: مال امام رضا(ع). مردم برای کبوترهای امام رضا(ع) گندم می ریختند، به خاطر نذری که کرده بودند. من هم آن شب نذر کردم که کبوترم را برای تو بیاورم تا همیشه کنار تو باشد تا من هم بتوانم به مشهد به زیارت تو بیایم. الان یک سال گذشت و در یک شب سرد کبوترم را گربه خورد.
خیلی ناراحت شدم. فکر کردم؛ دیگر نمی توانم پیش تو بیایم؛ ولی مادرم گفت: ان شاءا...یه کبوتر دیگه می خریم تا تو نذری را که کرده بودی انجام بدی.
امام رضا من الان روزشماری می کنم که کی می آیم پیش تو.



نويسنده : سارینا گری